غذا و گرسنگی
تا وقتی که گرسنگی واقعی خود را از گرسنگی های کاذب و عاطفی تشخیص ندهید، رژیم های مختلف غذایی اثری بر وزن شما نخواهند داشت.
اگر با روانشناس غذا صحبت کنید خواهید شنید که اگر یاد بگیریم درست به احساس طبیعی گرسنگی بدنمان و احساس سیری که بعد از آن حاصل میشود، پاسخ دهیم، ابزار قدرتمندی برای حفظ وزنی سالم به دست آوردهایم. اما اگر با خانمهایی با سایزها و شکلهای مختلف صحبت کنید، بیشتر آنها خواهند گفت که با گرسنگی مبارزه میکنند و تا حدودی از آن میترسند.
چطور شد که به اشتهایمان و به لذت بردن از غذایمان بدگمان شدیم؟ آیا میتوانیم مانند دوران کودکیمان به نیاز بدن خود پاسخ دهیم؟ پاسخ آن یک جایی در بهبوهه واکنشهای عاطفی، فرهنگی و عصب شناسیای قرار داد که میل به خوردن را در ما به وجود میآورد. دکتر جین کریسلر، استاد روانشناسی دانشگاه ملی هند و رئیس مرکز تغذیه معقول (Mindful Eating) میگوید: «گرسنگی مسالهٔ پیچیدهای است.» گرسنگی علاوه بر احساس جسمانی مربوط میشود به میل و خواهش روانشناختی که شاید هیچ ربطی به نیاز جسمانی شما به غذا نداشته باشد.
پیامهای نامشخص
میشا، خانمی لاغر و زیبا و مادر دو فرزند است او تمام وقت کار میکند و عاشق پختن غذاهای خوب است. اما وقتی از او میپرسید که آیا وقتی گرسنه میشود غذا میخورد، قاه قاه میخندد. او میگوید بیشتر روزش را به غذا فکر میکند و اگر جلوی خودش را نگیرد یک کیک پنیر را کامل میخورد.
میشا در مورد زمان خوردن میگوید: «در مورد اینکه آیا گرسنهام یا نه اصلاً به حس جسمانیام کاری ندارم. برای چیزی که میخورم برنامه ریزی میکنم و آن را تحت کنترل دارم. من از روی ساعت غذا میخورم.»
مری، خانمی ۵۸ ساله میگوید از زمانی که بچه دار شده، با توجه به احساساتش غذا میخورد و وقتی با گرسنگی دسته و پنجه نرم میکند نتیجه متفاوتی میگیرد. او اغلب تسلیم احساساتش میشود. «بعضی روزها خوب است، اما بعضی وقتها میدانم همین که شروع کنم دیگر نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم. گرسنگی خیلی به من فشار میآورد.»
دکتر روث کوییلیان ولور، روانشناس سلامت بالینی میگوید: «ما از غذا به شیوههای مختلفی استفاده میکنیم که هیچ ربطی به گرسنگی جسمانی ندارد. برخی از آدمها وقتی احساس تنهایی میکنند، مضطرب، یا افسرده هستند غذا میخورند یا وقتی که احساس مبهمی به آنها میگوید که یک چیزی کم دارند. وقتی این مساله چندین بار اتفاق میافتد، مغز ما این احساسات را با نیاز به غذا ارتباط میدهد، درست مانند همان آزمایش پاولوف که دهان سگها با شنیدن صدای زنگ، بزاق ترشح میکرد.»
ویکز توضیح میدهد که «غذا در واقع یک مداخله ساده است و پی در پی تقویت میشود.» با گذشت زمان تکرار غذا خوردن احساسی، منجر به حس غلط گرسنگی میشود؛ آنقدر که تشخیص گرسنگی واقعی از گرسنگی مرتبط با این احساسات دشوار میشود.
مساله دیگری که به این تعبیر غلط میافزاید زمانی است که پرخوری منجر به افزایش چربی شکم میشود و ممکن است فرد به غلط احساس گرسنگی کند. میزان هورمونی به نام لپتین با توجه به چربی شکم افزایش مییابد. به علاوه خود بافتهای چربی هورمونهایی ترشح میکنند که به تنظیم احساس سیری کمک میکند. ویکز میگوید: «هرچه میزان چربی شکمی شما بیشتر باشد، احتمال نامنظم شدن سیستم هورمون گرسنگی نیز در شما بیشتر میشود.» که این مساله رمزگشایی علائم گرسنگی بدن را سختتر میکند.
درمان گرسنگی
بنابراین وقتی اکثر علائم ابتدایی، بدن شما را به اشتباه میاندازد، چگونه میتوانید یاد بگیرید که به ندای بدنتان گوش کنید؟ آنچه که کریسلر از آن به عنوان «عقل درونی» یا توانایی درک آنچه که درون ذهن و بدنتان اتفاق میافتد، یاد میکند را در خود پرورش دهید. این کار برای کسانی که با وزن خود در حال کشمکش هستند کار سختی است.
ویکز میگوید: «بسیاری از مردم میدانند که گرسنگی یا سیری مفرط چه حسی دارد، اما گرسنگی یا سیری متوسط را خیلی تجربه نکردهاند.» هنگام گرسنگی اگر دردهای خفیف را درک نکنید و فقط متوجه دردهای عمیق شوید – یا سستی و خستگی مرتبط به آن – آن موقع است که با رویای یک کیک پنیر کامل دست به گریبان میشوید. داشتن چربی شکمی اضافه (و هورمونهای نامنظم مربوط به آن) میتواند تشخیص گرسنگی را سختتر کند. اما صرف نظر از میزان بزرگی شکمتان اگر ۶ ساعت چیزی نخورده باشید احساس متفاوتی با یک ساعت بعد از خودن غذایی مفصل خواهید داشت؛ برای تشخیص گرسنگی خود به این تفاوتها توجه کنید.
ایجاد توازن میان این بررسیهای بدنی با «عقل بیرونی» یا ارزیابی عینی آنچه که برایتان خوب است، امری حیاتی است. فرض کنید ۳۰ دقیقه بعد از خوردن یک غذای حسابی احساساس درد میکنید. «واقعاً گرسنه نیستید. پس از خودتان بپرسید که مشکل کجاست؟» «شاید استرس دارید، نگران یا خسته هستید. هر وقت دنبال یک راه فوری میرویم – مثلاً به جای یک خواب خوب سراغ کاکائو یا به جای یک گفتگوی طولانی سراغ یک پاکت چیپس میرویم – به این گونه ارتباطها قوت میبخشیم و بدنمان را طوری تربیت میکنیم که هنگام بروز چنین احساساتی، احساس گرسنگی کند.
برای بهبود رابطهتان با گرسنگی، باید به چیزی فراتر از غذا و الگوهای غذا خوردن احساسی بنگرید، به تصویر بزرگتری از زندگیتان یعنی گرسنگی عمیق نگاه کنید.
الیزابت برگ نویسنده که در مجموعه داستانهای کوتاه خود) The Day I Ate Whatever I Wanted) به کشف رابطه خانمها با غذا پرداخته و میگوید:» غذا جایگزین خیلی چیزها میشود؛ عشق، میل و آرزو، شهوت، فرصتهای از دست رفته، کاری که انجام نشده و… «شاید بدانید که این تمایلات چه چیزی هستند و شاید هم ندانید. کریسلر برای پی بردن به آنها پیشنهاد میکند که تصور کنید دلهره و نگرانیتان در مورد غذا و گرسنگی را پشت سر گذاشتهاید، سپس از خودتان چند سوال بپرسید: چه اهدافی ممکن است ظهور پیدا کند؟ برای چه چیزی وقت خواهم داشت؟ چگونه خودم را تغذیه خواهم کرد؟
هر کسی پاسخ متفاوتی خواهد داد. مری حدوداً یک سال پیش وقتی سراغ ساخت زیورآلات رفت، غذا خوردن احساسی را کنار گذاشت.» یک چیزی پیدا کرده بودم که به آن علاقه زیادی داشتم. دیگر حتی به غذا فکر نمیکنم. «او بعد از سالها رژیم غذایی متغیر بدون هیچ تلاشی ۱۲ کیلو وزن کم کرد. میشا که خودش را به سمت چیزهای عاطفی و ذهنی متمایل میداند با یک تمرین روحی در کلیسای محلیشان به تعادل و تناسب رسید. او میگوید:» دیدهاید که مربیان استقامت چطور درباره ماهیچههایتان صحبت میکنند، من در حال حاضر احساس میکنم که باید ماهیچه روح درونیام را تقویت کنم. «او که تا این حد راضی است امیدوار است غذا خوردن احساسیاش را کنترل کند.
چه خیلی دیر متوجه گرسنگیمان شویم، چه خیلی ساده به آن پی ببریم، کم کم خود و بدنمان را بیشتر میشناسیم و میتوانیم بهتر به نیازهای طبیعی خود پاسخ دهیم.